☆꧁༒☬ زندگی عزیز ☬༒꧂☆

ترشحات مغزی یک پشت کنکوری

تبلیغات تبلیغات

خاطرات ۳ رور یکبار قسمت اول

روز ۱ تا ۳ امروز که گذشت ۳ روز میگذره از روزی که یهو همه چی عوض شد بدون توضیح بدون حرف زدن و یا هرچی، تو این ۳ روز من خیلی سعی کردم محبت کنم، مثل قبل باشم اهمیت بدم ولی نشد. حس خیانت داشتم حس جدا شدن داشتم حس تنهایی خیلی داشتم برعکس پنج ماه اخیر. دیگه حرفاشو با من نمیزنه من از هیچیش رسما تو طول روز خبر ندارم از هیچی.ما حتی به صورت عملی تو رابطه نیستیم . با خنده اینو گفت ولی واقعی بود. ینی اینجوریه که ممکنه روزی یه بار زنگ بزنه ولی من نباید زنگ بزنم چون خواهرش هست و براش عجیبه که تو یه رابطه یه سال و خورده ای دو نفر مثلا ده مین حرف بزنن. یکم عجیبه نه؟ من از هر حقی تو رابطه منع شدم . همون یه باریم که زنگ میزنه من نباید بپرسم که چرا چون خانوم حس میکنه بسته شده و ازش پرسوجو میشه. واقعا سعی میکنم هیچ حرفی نداشته باشم باهاش، مگه میشه این دو نفر به هم فکر نکنن. اصن یهو عوض شده ، اینا لیاقتم نیست
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها